خدایا; من تنها یک نقطه ام  ,نقطه ای خیلی کوچک از جایی دور,انقدر دور که تو مدت هاست از ان بی خبری!!!

 

از کودکی می دانستم که تو بزرگی,مهربانی,بخشنده ای

اما به من فهماندند که باید از تو بترسم شاید از همان لحظه بود که کمی از تو فاصله گرفتم. و من ترسیدم که تمام حرفهای دلم را به تو و به زبان مادری ام بیان کنم

مبادا خشم تو داشته هایم را نیز از من باز گیرد و این شد تعریف خدا ترس بودن در دنیای واژگانم.

 

خدایا من نقطه ای هستم بر روی کره ی زمین که دیدم چند سالی است,خواهر کوچکم دست بر مداد رنگی هایش نبرده ,چون اموزگارش اولین نقاشی او را گناه دانسته و کشیدن انسان با دست های کوچکش بر روی صفحه ی سفید تخیلاتش را نوعی بت پرستی دانسته !!  پس تو کجایی؟!!